کد مطلب:29370 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

نور شناخت خدا و اولیای خدا












4383. بحارالأنوار - به نقل از نَوف بِكالی -:امیر مؤمنان را رویگردان و شتابان دیدم. گفتم:به كجا می روی، مولای من؟

فرمود:«ای نوف! رهایم كن. آرزوهایم مرا به سوی محبوب كشانده است».

گفتم:مولای من! آرزوهایت چیست؟

فرمود:«آن كه مورد آرزوست، آن را می داند و از بیان آن برای دیگری بی نیازم. در ادب ورزی بنده، همین بس كه در نعمت ها و نیازهایش، جز پروردگارش را شریك نكند».

گفتم:ای امیر مؤمنان! من از حرص و چشم داشتن بر آرزویی از آرزوهای دنیا برخود بیمناكم.

به من فرمود:«چرا از نگهدار بیمناكان و پناه عارفان، بهره نمی گیری؟».

گفتم:مرا به آن، راهنمایی كن.

فرمود:«خداوند بلندمرتبه شكوهمند. آرزویت را به حُسن لطفش متّصل كن و با همه همّتت به او روی آور و از آنچه كه در دلت فرود می آید، روی برتاب و اگر آن را تأخیر انداخت، من بر تحقّق آن ضامنم.

به سوی خدای سبحان، از همگان جدا شو؛ چون او می گوید:

"به عزّت و جلالم سوگند كه آرزوی هر امید بسته به غیر خودم را با ناامیدی به پایان خواهم برد و تن پوش خواری در بین مردم به وی خواهم پوشاند و او را از نزدیكی ام دور خواهم ساخت و از ارتباط داشتن با خودم دور خواهم كرد و آن گاه كه از غیر من چشم می دارد، یادش را به فراموشی خواهم سپرد.

وای بر او! آیا برای گرفتاری هایش به غیر من امید بست، حال آن كه گشودن سختی ها به دست من است؟ و به غیر من امیدوار است، حال آن كه من زنده و باقی هستم؟ درِ خانه بندگانم را كه بسته است، می زند و در خانه مرا كه باز است، رها می كند؟! چه كسی برای گناهان فراوانش امید به من داشته و امیدش را ناامید كرده ام؟ آرزوهای بندگانم را وابسته به خویش نهاده ام و امیدهایشان را در پیش خود، ذخیره كرده ام و آسمان هایم را از آنانی كه از تسبیح من خسته نمی شوند، انباشته ام و به فرشتگانم فرمان داده ام كه درهای میان من و بندگانم را نبندند.

آیا آن كه بلایی از بلاهایم را برایش فرو فرستادم، نمی داند كه [ اختیار ] رهایی از آن را هیچ كس جز به اذن من در دست ندارد؟ پس چرا بنده ام در آرزوهایش از من روی برمی تابد، حال آن كه آنچه را از من نخواسته، به وی داده ام. باز هم از من نخواسته و از دیگری خواسته است؟!

با آن كه می بینی به بندگانم بی درخواست می دهم، می پنداری كه اگر درخواست كنند، پاسخ درخواست كننده را نخواهم داد؟ آیا من بخیلم كه بنده ام بخیلم می پندارد؟ آیا دنیا و آخرت از آنِ من نیست؟ آیا لطف و بخشش از ویژگی های من نیست؟ آیا بخشش و رحمت، در دست من نیست؟ آیا آرزوها جز به من منتهی می شوند؟ چه كسی غیر از من آنها را برآورده می كند؟ امید بستگان به غیر من، چه چیزی آرزو می كنند؟!

به جلال و عزّتم سوگند، اگر آرزوهای زمینیان و آسمانیانْ گِرد آید و آرزوی همه آنان را بدهم، به مقدار ذرّه ای از دارایی ام كم نمی شود. چه سان بهره مندی كه من به او داده ام، از دست بدهد؟ بدا به نا امیدان از رحمتم! بدا به آن كه نافرمانی ام می كند و بر حرام هایم خیز برمی دارد و پاس مرا نمی دارد و بر من جرئت می ورزد!"».

آن گاه به من فرمود:«ای نوف! این دعا را بخوان:

خدای من! اگر سپاست می گویم، به داده های توست و اگر تمجیدت می كنم، به اراده توست و اگر تقدیست می كنم، به توانایی توست و اگر تهلیلت می كنم، به قدرت توست و اگر می نگرم، به رحمت توست و اگر چنگ می زنم، بر نعمت های توست.

خدای من! آن كه حرصِ یاد تو مشغولش نداشته و سفر به پیش تو سر به گریبانش نساخته است، زندگی اش مُردگی است و مردنش حسرت است.

خدای من! دیدگان ناظران به تو به اسرار سینه ها می فرجامد و گوش دهندگان به تو، نجوای دل ها را می شنوند و دیدگانشان را از آنچه می خواهند، چیزی باز نمی دارد. بین تو و آنان، پرده غفلتْ دریده شده است، در نور تو جای گُزیده اند و به روح تو نفس می كشند و دل هایشان نهالستان هیبت تو گردیده و دیدگانشان، پناه قدرت تو شده و روحشان به قدس (پاكی) تو نزدیك گردیده است و با وقار هم نشینی و فروتنی مخاطبه با نامت هم نشین شده اند، و تو با رویكردی مهربانانه، به آنان روی می آوری و با دوستانه گوش دادن، به آنان گوش می دهی و چون پاسخ دوستانه، پاسخشان می دهی و چون رازگویی همدلان، با آنان راز می گویی.

مرا هم به آن جایی كه آنان رسیده اند، برسان و مرا از یادكردِ خودم، به یادكردِ خودت منتقل فرما و بین من و ملكوت عزّتت، دری را ناگشوده رها مكن و هیچ پرده ای از پرده های غفلت را نادریده مگذار، تا آن كه روح من در میان روشنایی عرشَت قرار گیرد و جایگاهی در برابر نورت برای آن قرار ده. تو بر هر چیزی توانایی.

خدای من! راهی كه در آن، آرزوی تو همراهم نباشد، چه ترسناك است و سفری كه امید من در آن، راه بلدی از جانب تو نباشد، چه طولانی است! آن كه به غیر ریسمان تو چنگ زد، ناامید گشت و آن كه به غیر ستون تو تكیه كرد، سستْ تكیه گاه گردید.

ای آموزگار آرزو بر آرزومندانش كه غم بیمناكی را از آنان می زداید! مرا از كار خیر، دور مكن و به بیچارگی كسی كه راه چاره از او سلب شده، گرفتار منما. چه سان خواریِ نداری دامنگیر آرزومندانت شود، حال آن كه تو بی نیاز از زیان رسانی به گنهكارانی؟

خدای من! هر شیرینی ای پایان پذیر است، جز شیرینی ایمان كه با اتّصال به تو، هر آن، فزونی می یابد. خدای من! دل من، آرزویش را به تو بسته است. از شیرینی گسترشت، دستیابی به آرزوهایش را به وی بچشان كه تو بر هر چیزی توانایی.

خدای من! از تو، همچون كسی كه به كُنه معرفتت رسیده، هر خیری را كه سزاوار است مؤمنی انجام دهد، خواستارم، و از هر بدی و فتنه ای كه دوستانت را از آن برحذر داشته ای، به تو پناه می جویم، كه تو بر هر چیزی توانایی.

خدای من! همانند درخواست بینوایی درخواست می كنم كه در امیدش سردرگم است و هیچ پناهگاه و تكیه گاهی نمی یابد كه با آن، به تو پیوند خورد و بر تو دلیل به پا دارد، جز خود تو و اركان تو و مقامات تو كه تعطیل بردار نیست.

از تو می خواهم به حقّ نامی از تو كه به آن بر اولیای خاص خود جلوه كردی [ و در اثر آن جلوه ] آنان، یكتایی تو را شهود كردند و به معرفت [ حقیقی ] تو رسیدند و به حقیقتت تو را عبادت نمودند كه:خودت را به من بشناسان تا برپایه حقیقت ایمانِ به تو، به ربوبیّتت اقرار كنم، و مرا از آنانی قرار مده كه نام را بدون معنا می پرستند، و با نگاهی از نگرش های خود به من بنگر كه دلم را به معرفتِ ویژه خود و شناخت اولیایِ خود، نورانی كنی كه تو بر هر چیزی توانایی.[1].









    1. بحار الأنوار:12/94/94.